نوشته‌ها

من دیروز پنجاه ساله شدم

حس جالبی داره! نیم قرن! در این سن به نکاتی رسیدم که شاید فقط تجربه‌ی شخصی من هستند. اما بهرحال می‌نویسم که شاید، روزی، برای کسی کاربردی داشته باشند.

اولین نکته‌‌ این بود که حس پختگی چهل سالگی، در پنجاه سالگی با قدرت خیلی بیشتری بهت دست میده؛ پس نباید هیچ‌کدوم رو جدی گرفت. شاید ده سال بعد، باز هم همین حس با قدرت خیلی بیشتری به سراغت بیاد.

در این سن توی روابط با افراد تجدیدنظر می‌کنی. یک حذف‌واضافه‌ی کلی راه می‌اندازی. بعضی‌ها رو از اتوبوس پیاده می‌کنی و برای بعضی‌ها ایستگاه جدید تعریف می‌کنی.

دیگه اهمیتی نداره که پشت سر یا جلوی تو چی میگن. نه تعریف خوش‌حالت می‌کنه و نه از تخریب بهم می‌ریزی.

می‌فهمی که نظر سایرین برای خودشون خوبه و برای تو، محترم. پس کار خودت رو می‌کنی.

توی این سن شروع می‌کنی به غربال کردن خیلی از چیزها. خطوط قرمز جدیدالتعریفت باعث میشه که در بعضی چیزها تجدید نظر کلی بکنی.

می‌فهمی که موفقیت تو لزوماً خواست همه نیست. پس از رفتار عجیب بعضی از افراد خیلی تعجب نمی‌کنی.

در این سن می‌فهمی که چقدر چیزها هست که نمی‌دونی و یا شاید به اشتباه می‌دونی.

از توهم دانایی سایرین خنده‌ات می‌گیره و فکر می‌کنی که شاید، قبلاً، بزرگترها هم همین حس رو به تو داشتند.

احساس شاخ شدن کسانی که از تو پایین‌تر هستند برایت جالب و مایه‌ی تفکر می‌شود. برایشان از ته دل آرزوی روشنای فکری می‌کنی. برایت جالب میشه که همین افراد، چیزهایی که از تو یاد گرفته‌اند را به نام خودشون می‌کنند.

شاید یک حس عقب افتادن از سایرین در این سن بهت دست بده. اما از طرفی یاد می‌گیری که هرچه بیشتر بدونی، باید ساکت‌تر و آروم‌تر باشی. شاید یک حس گوشه‌گیری خودخواسته بهت دست میده و در سکوت، دیگران را به نظاره مینشینی. سکوتی از سر تجربه…

در این سن می‌فهمی که توسعه‌ی مهارت‌های فردی لازم‌ترین چیزیست که بهش نیاز داری.

چیزهایی که سایرین را به‌وجد میاره، خیلی روی تو اثر ندارند. می‌فهمی که فقط رنگ و لعاب مساله زیاد شده و دراصل، ماجرا همونی هست که تو یاد گرفتی؛ شاید حتی بهتر از سایرین…

می‌فهمی که به جایگاه و مرتبه‌ی فرد گوینده نباید اصلاً توجه کنی. بلکه متنِ گویش است که مهم است.

می‌فهمی که خیلی از نظرات تو تا الان اشتباه بوده. پس خیلی روی اونها پافشاری نمی‌کنی. شاید داری از قافله عقب می‌افتی. شاید هم داری بزرگ میشی.

می‌فهمی که زندگی یک شوخی بزرگه. پس جدی نمی‌گیریش و ازش لذت می‌بری.

قدر تک‌تک لحظات را می‌دونی و می‌فهمی که بعضی مواقع، خیلی زودتر از اونی که فکرش را بکنی، دیر میشود…