گــاهـی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود
گــاهـی نمی‌شود، که نمی‌شود، که نمی‌شود…
گــه جور می‌شود خود آن بی‌مقدمه
گــه با دو‌صد مقدمه ناجور می‌شود…
گــاهـی هزار دوره دعا بی‌اجابت است
گــاهـی نگفته قرعه به نام تو می‌شود…
گــاهـی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گــاهـی تمام شهر گدای تو می‌شود…
گــاهـی برای خنده دلم تنگ می‌شود
گــاهـی دلم تراشه‌ای از سنگ می‌شود…
گــاهـی تمام این آبی آسمان ما
یــکباره تیره گشته و بی‌رنگ می‌شود…
گــاهـی نفس به تیزی شمشیر می‌شود
از هــرچه زندگی‌ست دلت سیر می‌شود…
گــویـی به خواب بود، جوانی‌مان گذشت
گــاهـی چه زود، فرصت‌مان دیر می‌شود…
کــاری ندارم کجایی، چه می‌کنی
بـی عـشق سر مکن که دلت پیر می‌شود….

شعر زیبای زنده‌یاد قیصر امین پور

بعضی مواقع، انگار کل دنیا می‌خواهند جلوی تو را بگیرند. هریک به طریقی.

یکی زبانی، دیگری فکری، آن‌یکی با بی‌تفاوتی…

ولی هرچه هست، فقط خودت تعیین‌کننده‌ای که بتوانی یا نه.

فکر می‌کنم اوضاع و احوال این روزهای من و خیلی از ما مصداق این شعر است:

گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود…

این پست هم مرتبط با همین موضوع است:
به پورشه‌ی خودت خیلی مینازی؟
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *